خوش انرژی بودن یا نبودن؟ مساله این است..
روزی نیست که کامنت یا دایرکتی از حداقل یکی از شما دوستای خوبم دریافت نکنم که درباره ی "خوش انرژی" بودن من نباشه!
"خوش به حالت ای دختر پر انرژی..." ، "ماشالا به اینهمه انرژی مثبت که تو داری ..." ، " ثمین خوش انرژی .." و ...
جدا از اینکه شما به من خیلی لطف دارید و همین میزان بسیار زیاد عشق و علاقه و تشویق از جانب تک تک شما که کافیه تا هر کسی رو شارژکنه ، نشستم با خودم فکر کردم که واقعا چرا همیشه من به "خوش انرژی" بودن خطاب میشم و چه کارهایی میکنم که اینطوریم؟!
آخه میدونی، بعضی وقتا به خودت و رفتارت تا وقتی که درباره اش باهات صحبت نشه ممکنه فکر نکنی و روی اتو پایلت روزمرگیهاتو زندگی کنی!
نکاتی که امروز توی این تیکه ی کوچک از دفترم براتون مینویسم همه از تجربیات شخصی من و نیز از کتابهایی که خوندم سررشته میگره؛ اگر نکته ی دیگه ای برای شما کار میکنه خوشحال میشم توی قسمت کامنت باهام در میون بذارید.
اونایی که منو میشناسند میدونند که این بحث سررشته ی تمامی کارهای روزمره و تحقیقاتی منه! "تو کی هستی؟" ..
شناخت کامل از خود واقعیمون همیشه تکلیف خیلی چیزا رو روشن میکنه! اگه من بدونم کیم؟ علایق و سلایق خودم ( و نه علایق و سلایق خانواده و دوستان و همسر و فرزندم که ممکنه به من تحمیل شده باشه) چیا هست؟ با چه چیزهایی خوشحال میشم؟ در چه مواقعی احساس قدرت دارم؟ در کجاها احساس ضعف و ناراحتی میکنم؟ و ... خیلی از جوابها خود به خود رو به روی من قرار میگیرند!
شاید بگی چطوری؟! خوب ببین ، فرضا اگر من بدونم از چه رنگی خوشم میاد ( و نه رنگی رو انتخاب کنم که خانواده یا جامعه ممکنه بگه که من باید خوشم بیاد!) لباسها و خونه و زندگیمو با اون رنگ میچینم.. همین انرژی خوب رو وارد روزمرگی هام میکنه. اگر من بدونم تو چه مواقعی شادترینم و تو چه مواقعی نگون بخت ترینم(!) سعی میکنم خودم رو در مسیر رشد خودم قرار بدم و از موقعیتهای عذاب آور به دور نگه دارم. اگر من بدونم از زندگی چی میخوام ، خوشبختی برام چی معنا شده ، و خودم رو در مسیر رسیدن به اونها قرار بدم خود به خود راه و مسیرهای منفی زندگیم بسته تر خواهد شد.
نوشتن و خواندن اینها روی کاغد شاید آسون به نظر بیاد اما(!) انجامش ممکنه سالها طول بکشه. چون مثل همه چیزهای خوب دنیا کار و زمان و انرژی میبره! مثلا تو باید خیلی چیزها رو در زندگی امتحان کنی تا بفهمی خوب و بدهات به عنوان یک شخص مستقل از خانواده ، از جامعه و از اطرافیانت چیا هست. باید خیلی خودت رو توی موقعیتهای مختلف بذاری تا ببینی کدوم برای تو رشد دهنده و مثبت و کدوم باعث افسردگیت میشه. نمیشه آدم در تمام عمرش فقط یه طعم بستنی رو بچشه و محکم بگه "من بستنی وانیلی دوست دارم"! باید بقیه ی طعمها رو حداقل امتحان کرده باشی تا بتونی طعم مورد علاقه ی خودت رو تشخیص بدی. و باید بدونی که خیلی ازین چیزها شخصیه. مثلا اگه مامانت از طعم بستنی پسته ای خوشش میاد و تمامی بچگیت به تو بستنی پسته ای داده آیا این طعم مورد علاقه ی تو هم هست؟ ... جواب این سوال رو اصلا نمیتونی با قاطعیت بدی وقتی چیزهای دیگه رو امتحان نکرده باشی...
میگیری چی میگم یا دلت بستنی کشید و کلا مسیر خوندن رفت تو دیوار؟! زندگی هم همینه.. پس خیلی باید تجربیات شخصی کسب کنی تا بفهمی چی برات خوبه ، چی باعث شادیت میشه و چی برات معنی خوشبختی میده. بر خلاف باور عامه در فرهنگ (خیلی قضاوت کننده ی ) ما ایرانیها که همیشه باید ببینیم بقیه چکار کردند ما هم همونو انجام بدیم که عقب نمونیم ، راه خوشبختی کپی کردن دیگران نیست. برای من مثال بزن چند نفر رو که از روی بقیه یا به حرف بقیه زندگیشونو چیدن و میتونن ادعا کنند که واقعا درونی خوشحالند؟! ...
پس اول از همه از امتحان و صحیح و خطا در زندگی نترسیم! باید چیزهای زیادی امتحان کنیم تا بتونیم بفهمیم خوبها و بدهای ما چه چیزهایی هستند.
هنر اشتباه کردن
تا جایی که من یادم میاد تمامی بیست و چند سال اول زندگیم رو که توی مدرسه و دانشگاه به سر بردم با سوزش معده و کف دستهای عرق کرده و دل پیچه و پرخوری یا هیچ نخوردن سر کردم .. چرا؟ چون چیزی بزرگتر از خطا کردن نبود که میتونست زندگیمو نابود کنه! نمره باید فلان میبود وگرنه تو بازنده بودی.. رتبه باید فلان میبود وگرنه جامعه آدم حسابت نمیکرد ... غذا خوردن عیب بود چون چاقی بدترین نوع بودن در این دنیا بود... اشتباه مساوی بود با نمره ی کم ، رتبه ی بد ، ظاهر غیر قابل قبول ، کم بودن ، بدرد نخور بودن ... اشتباه مساوی بود با کافی نبودن ..
همین باور غلط باعث خراب شدن خیلی چیزها توی زندگی من شد .. روابطی که دوست میداشتم رو سر یک اشتباه خودم یا طرف مقابلم یک شبه بر هم میزدم و کینه ای بس شتری تا ابدالدهر به دل صابمرده میگرفتم که نحس تر از مرگ بود. خودم و اطرافیانم رو بر اساس اشتباهاتمون قضاوت میکردم و مسیر زندگیمو بر اساس یه اشتباه کوچیک ممکن بود عوض کنم. به همین شدتی که خوندی! به همین سیاه و سفیدی! به همین مسخرگی...
تا اینکه ورود یک شخص بسیار عزیز به زندگیم که نقطه ی مقابل من توی این مسایل بود باعث شد چشمم علاوه بر سیاه و سفید طیفهای رنگی رو هم ببینه... باعث شد ببینم که انقدر هم همه چیز سخت و بد نیست... اگه سفید سفید نشدی به این معنی نیست که سیاه سیاهی! بلکه یعنی که باید بگردی طیف و رنگ خودتو پیدا کنی... و میتونی تصور کنی برای یک متغصب ذهنی مثل من چقدر حس رهایی و بی وزنی به ارمغان آورد وقتی که فهمیدم راههای دیگه ای هم هست.. وقتی که فهمیدم اشتباه کردن نه تنها جرم بلکه لازمه ی رنگیتر شدن دنیامه!
از اشتباه نترس! باورهای قضاوت بار ایرانی رو بزن کنار و به دنبال تصویر واقعی خودت باش. آینه ی خودتو پیدا کن و خودتو توی آینه ی دیگران نبین .. آزمون و خطا کن تا پیدا کنی راهی که برای خود خود تو توی این جهان بی در و پیکر گذاشته شده. هرگز بدون خطر کردن و ریسک کردن کسی به جاهای باحال نرسیده! البته اینم بگم که از عقلت اول از همه استفاده کن عزیز زیباروی من! هر اشتباهی انقده قشنگ و رمانتیک و رشد دهنده نیست! بعضی از اشتباها جبران ناپذیر و مرگبارند.. اگر عقلت میگه نه انجامش نده! به همین سادگی.
روابط سمی
وقتی خودتو خوب بشناسی و خوب و بد خودتو تشخیص بدی و آینه ی خودتو پیدا کنی ، راحت میتونی تشخیص بدی بودن با چه کسانی انرژیتو خالی میکنه و کیا حالتو خوب میکنن؟
آیا با آدما میگردی و همیشه دورت شلوغه که به خود واقعیت فکر نکنی؟! اگه آره برگرد به قدم اول و بشین آینتو پیدا کن و ببین چرا؟!
آیا با آدمها میگردی چون خونوادت هستن و احترامشون واجبه؟! احترام و اولویت بندی رو با عشق و علاقه و رشد شخصی کلا هم نرنیم توی هم! ممکنه ما توی خانواده ای بدنیا بیایم که در بزرگسالیمون نتونیم با وقت گذروندن باهاشون حس خوب بگیریم و این طبیعیه! ممکنه در بزرگسالی و در راه پیدا کردن آینه ی خودمون بفهمیم که ما و خانوادمون دنیا رو یه جور نمیبینیم و این کاملا قابل قبوله. باهاش نجنگیم و مسایل رو قاطی هم نکنیم.. اگه نیاز داریم فاصله داشته باشیم تا بهترین خودمون و بهترین برای روابط خانوادگیمون باشیم ازش نهراسیم..
آیا با آدما میگردی چون بیرون از گروه بودن و مستقل بودن رو بلد نیستی؟ آیا از طرد شدن میترسی؟ آیا از اینکه دوست داشته نشی میترسی و برای همین هیچوقت در پی پیدا کردن آینه ات نرفتی؟ ... برگرد قدم اول و ببین چرا؟ اگه دوست داشته نشی چه اتفاقی میافته؟ الان که دوست داشته میشی از طرف یک عده آدم سمی حالت چطوره؟ کدوم برای خود توی آینه پنهان شده ات بهتره؟!
روابط سمی رو باید در مسیر رشدمون پیدا کنیم. ممکنه پروسه ای باشه که سالها طول بکشه چون ما در فرهنگی بزرگ شدیم که جمع گرایی و رنگ جماعت بودن و احترام و دوست داشتن همگی در هم تنیده و خود واقعی ما بین این الیاف گره خورده! اما برای رشد فردی و استقلال شخصیتی شناختن انسانهای خوب و بد زندگی هر کدوم از ما توسط خود ما واجبه. وقتی که سموم رو از زندگیمون دور کنیم و ارتباطات سمی رو به حداقل برسونیم انرژی ذهنی و روانی ما در حداکثر حالت ممکنه ی خودش قرار میگیره که باعث میشه با قدرت کارهایی که برای رشد و موفقیت شخصیمون برنامه ریزی کردیم رو با 100% انرژی انجام بدیم ، و ذره ذره گروه واقعی خودمون رو اطرافمون جمع کنیم. قبیله ای که کارشون جز اضافه کردن به انرژی های مثبت ما، تشویق و تمجید و انرژی دادن و گرفتن از ما ، و رشد با ما نباشه...
مثل همین قبیله ی من و تو و ما! مثل همه ی بچه های "خانه کجاست" .. ما همو پیدا کردیم و در کنار هم در حال رشدیم و انرژی مثبت تولید شده در بینمون رو از هم به هم منتقل میکنیم... و هر کس هم که بخواد انرژی منفی بهمون بده رو از گروهمون دور میکنیم (بی تربیتا رو مثلا بلاک میکنیم هاها!) ... به همین سادگی! میبینی؟! روی اتو پایلت هم حتی داریم به سمت رشد گروهی و فردیمون با هم جلو میریم ... و همینه که ثمین خوش انرژی میشه توی این صفحه و با شما!
امضا - ثمین ح.
Comments